سلام عشقای مامان که نفسم به نفس تون بنده شب 20 ماه رمضون خونه عمه سمیه دعوت شدیم .از شب بعدش مادرجون مهری اصلا حالش خوب نیست یکی دو شب هم بیمارستان بستری شدن و الان هم خونه ست و حالش تعریفی نداره واقعا سخته سخته که عزیزترین چیزی که تو این دنیا داری یعنی مادرت جلو چشم داره درد میکشه و هیچکاری از دست بر نیاد محیا عزیز هم نمیدونم به شله زرد بود یا چیز دیگه حساسیت گرفته بودی و همه بدنت کهیر زد بیرون .الهی بمیرم خیلی برات سخت بود میرفتی ساعتا تو لگن حموم مینشستی تا یه کم از سوزش و خارش بیفتن دیگه از اون چشمای شیطون خبری نبود و جاش اونقدر معصوم شده بودی که پا به پات گریه میکردم بهم میگفتی از خدا میخوام هیچوقت مریض نشم (الهی آمین عزیز...